تو را دوست ندارم نه دوستت ندارم

 

اما هنگامی که نیستی

غمگینم

و به آسمان آبی بالای سرت

و اخترانی که تو را میبینند

رشک می برم

تو را دوست ندارم

اما نمیدانم چرا

آنچه میکنی در نظرم بی همتا جلوه میکند

وبارها در تنهایی از خود پرسیده ام

چرا آنهایی که دوستشان دارم

بیشتر شبه تو نیستند

تو را دوست ندارم

اما هنگامی که نیستی

از هر صدایی بیزارم

حتی اگر صدای آنانی باشد که دوستشان دارم

زیرا صدای آنها

طنین آهنگین صدایت را در گوشم میشکنند

تو را دوست ندارم

اما چشمان گویایت

با آن آبی عمیق و درخشان

بیش از هر چشم دیگری بین من و آسمان آبی قرار میگیرد

آه میدانم که دوستت ندارم

اما افسوس دیگران دل ساده ام را

کمتر باور دارند

و چه بسا به هنگام گذر

میبینم که بر من میخندند

زیرا آشکارا مینگرند

نگاهم به دنبال توست

نظرات 1 + ارسال نظر
رها شنبه 8 مرداد 1384 ساعت 13:58 http://sayesar.blogsky.com

سلام
چرا انقدر دلت غمگینه؟...

سلام
خوبی ؟ من عاشق یک نفر هستم که واقا اگر از من جون بخواد بهش می دم...! اون فرد دختر خاله من هست و منو به اون اندازه که من دوسش دارم نمیخواد و زیاد دوسم نداره...
اون در اتریش زندگی می کنه ولی الان برای ۱ ماه اومده ایران و من واقا دارم افسرده می شم... .
نمی دونم چی بگم و چی کار کنم...
می شه کمکم کنی ؟
همکار کوچیکه شما سینا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد